کلمات
کم کم به کلمات وابسته شدم دیدم مرابه شکل دلپذیری اززندگی جدا وبه دورن ماجراهای مطبوع می کشانند.به زودی حس کردم درکلمات رازیست که رستگاری ازدرودیوارزندگی وکوچه وخانهی غمزده وتنهائی وتاریکی ونکبت وبدبختی را معنی میدهد.
مرثیه خوانی
من همیشه ازسُنت ِمرثیه سرائی وشنگ وشیون کردن آنهم درمورد حتمی ترین حادثهی زندگی ِهرکس سخت منزجربوده ام.
اندوه رادرخلوت تحمل کردن ومرگ راهمچون واقعیتی گریزناپذیرپذیرفتن رابیشتردوست دارم.
ماندگارترین تصویرآئینه ها
همیشه این خارخاردردل وجانم بوده که اگرقراربودهمهی تصاویری که برآئینه منعکس شده برجای میماندندومیشدآنهاراچون اوراق ِدفترخاطراتی ورق زد،برای هرکسی تنها وپایدارترین تصویرکه درآن هویداباقی میماندندتصویرخودش بود
حاکمان بی شرف ومهاجمین خون ریز
همیشه،حاکمان بی شرف،ازمهاجمین خون ریزهیچ کم وکسری که نداشته اند،سهل است،دربسیاری ازمواردکوتوله ترونسناس ترازآنهاهم بوده اند