تقصیرمن نبود...
ازبادکمک خواسته بودم ودل داده بودم به رازداری قاصدک ها
تابیایندبه تو بگویندبعصی چیزها برایم مقدسند
مثل کتاب/ساز/مچ بندسبزی که به دست
بسته ای وگرمی ونرمی
تنت وشیرینی
لبهایت
بدبختی هولناک
این چه بدبختی هولناکی است
که بایدهمه ی حرفهارادرمخمل ملاحظات به هم بگوئیم؟
چرااین همه تعارف ومجامله میکنیم؟
دانائی وتوانائی
(توانابودهرکه دانابود)درزبان مابه صورت ضرب المثل درآمده.
شگفتا که این سخن دردنیائی که این ضرب المثل آشکارامتعلق به آن
است مصداق ندارد!
زوال وکمال
برگ درانتهای زوال می افتد
ومیوه درانتهای کمال بنگرچگونه می افتی!
چون برگی زردیاسیبی سرخ!